دخترای ناز ما رونیا جان و روژیا  دخترای ناز ما رونیا جان و روژیا ، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

رونیا و روژیا هه تاوی ژیانمان

عکسای 4 ماهگی قندو عسلا با کلی تاخیر..........

سلام این چند وقته خیلی سرم شلوغ بود .. بعدشم که عکسام اپلود نمیشد .. ولی بالاخره اومدم با چند تا از عکسای چهار ماهگی دخترای نازم .. لطفا برای دیدن بقیه عکسا به ادامه مطلب برید........ دخملی گلم روژیا جون چی میشه تو یکی از عکسات لبه بینیت رو باد نکنی قلبونت برم مماغت زشت میشه آخه.... اینجام که رونیا ناناز شدیدا گشنه اش شده بود و داشت دستاش رو میخورد........ رونیا:بسه مامان اخه چند تا عکس میگیری؟ بزار بشمرم این یکی ..دو... کلا خیلی کم پیش میاد تو یه عکس دوتاشون خوب بیفتن ........ مثل این یکی عکس که روژیا محو عروسکای پرده شده ... اینجام دوتاشون  محو تماشای گلای دامنشونن.....     ...
23 مرداد 1390

چهار ماهگی دخترای گلم مبارکککککککککک

سلام دخترای گل من دیروز 4 مرداد 4 ماهه شدن .. خدایا شکرت برای چکاب بردمشون مرکز بهداشت واکسنشونم زدن خدار وشکر اذیت نشدن ..آفرین دخترای قوی من .. رونیا ناز نازی من  وزن تولد 2700........4 ماهگی 6400 روژیا عسل مامان وزن تولد 2850.......4ماهگی 7200 دیگه نگران وزن گرفتنشون نیستم خدا روشکر نمودار رشدشون خیلی خوبه .. دکترشونم خیلی از وضعیتشون راضی بود الان دیگه دخترای گلمون کلی خونه رو شلوغ کردن با صدای بلند میخندن .. حرف میزنن اوغغغغغغغغغغغغغ گغغغغغغغغ روژیا واضحترم حرف میزنه و کلماتی شبیه اییییییییییی.ببببب رو تلفظ میکنه روژیا به شکم بر میگرده یه کمم با ناراحتی و نق نق سینه خیز میره  اما رونیای نازم کمی تنبل...
5 مرداد 1390

اولین دعوای دوقلوهای من

سلام ... فکرشم نمیکردم اولین پست در مورد دخترای گلم از دعواشون بگم آخه موش موشیای مامان هنوز 4 ماهه هم نشدن .. اما حیفم اومد زودی نیام این مطلب رو براشون تو وبلاگشون ثبت نکنم بله  چند دقیقه قبل میخواستم یه سر بیام نت برا همین وروجکا رو گذاشتم  رو تشک بازی ..با کامپیوتر  سرگرم  بودم که یه دفه جیغ روژیا بلند شد اول اهمیت ندادم چون این روزا یاد گرفته زیاد جیغ میکشه  اما بعدا با صدای بلند تری جیغ کشید و بعد گریه رونیا زودی دویدم رفتم پیششون تو هال دیدم  رونیا با تمام قدرتش دستاش رو مشت کرده داره موهای روزیا رو میکشه دخمل بیچارم روژیا هم دردش میومد  با  پا محکم میزد به پاهای رونیا .. زودی از همی...
3 مرداد 1390

شروع....

سلام من مامان دوتا دختر دوست داشتنی هستم به نام رونیا و روژیا از وقتی که فهمیدم باردارم میخواستم وبلاگ بسازم اما بارداری سخت و پر خطری که داشتم  از طرفی و بعدشم روزای سخت بعد از دنیا اومدن دوقلو های عزیزم  باعث شد اینکار به تاخیر بیافته اما خدا روشکر که امروز بالاخره  اومدم و این اولین مطلبه ....... اکثر خاطرات دوران بارداری و بعد از تولد دخترای خوشکلم رو تا الان در یه سالنامه براشون نوشتم   که ایشالله هر وقت فرصت شد میام و اینجا مینوسم تا روزی که به امید خدا خودشون بزرگ شن و بتونن وبلاگشون روآپ کنن ......... البته من قلمم خوب نیست همیشه انشام بد میشد ولی سعی میکنم خیلی ساده مطالب رو بنویسم .. ...
2 مرداد 1390
1